دسته گل به آب دادن
روزگاری جوانی در دهی زندگی میکرد که بسیار بد یمن و
قدمش بسیارشوم بود.بطوریکه هر جا حضور پیدا میکرد
بلاشک درگیری و اتفاق ناخوشایندی رخ میداد.
از قضا روز عروسی برادر بزرگتر این جوان نزدیک بود
و خانواده وفامیل نگران ازاتفاق شومی که حتما بدلیل
حضور ویدر این عروسی حادث میشد.بالاخره پس ازبحث
و تبادل نظرزیاد خانواده عروس وداماد تصمیم گرفتند
که جوان را در روزعروسی از ده خارج نموده تاروز
بعد از عروسی برگردد. جوان.علیرغم اینکه مایل بود
در مراسم جشن عروسی برادرش حضورداشته باشد
بناچار راه سفر در پیش گرفت و مقداری که از آبادی
دور شدتصمیم گرفت قوتی بخورد.
جوان به در یک مغازه قصابی رفت که گوشتی بستاند
اما با ورود به مغازه قصابی جدال بین قصاب و یک
مشتری در میگیرد وسرانجام مشتری بیگناه با چاقوی
قصاب به قتل میرسد.
جوان که میدانست این نتیجه قدم شوم اوست آنجا را
ترک و به درمغازه نانوایی رفت.آنجا هم به محض
حضور وی درگیری بین خباز و شاگرد بیچاره اش در
میگیرد و سرانجام شاگرد در اتش تنور نانوایی میسوزد.
جوانک که از همه جا نا امید شده بود کنارجوی آبی نشست
تا نان بیاتی راکه درسفره داشت بخورد که چشمش به
گل های زیبا و رنگارنگی که کنار جوی آب بودافتاد و نظرش
را جلب کرد. از قضا این جوی آب ازمیان حیاط منزل
برادرش که مراسم عروسی در آنجا برپا بود می گذشت.
جوان اندکی اندیشید و با خودش گفت :
حال که من در مراسم عروسی برادرم نیستم حداقل
دسته گلی با این گل های زیبا درست کرده و به آب
بیاندازم تا به دست برادرم برسد و من هم دراین مجلس
شادی شریک باشم . دسته گل آنقدر در میان جوی رفت
تابه منزل برادرش ( مجلس عروسی ) رسید.
بچه هایی که در حیاط مشغول بازی بودند با دیدن دسته
گل زیبا ورنگارنگ به داخل جوی آب پریده تا دسته گل
را بگیرند و به داخل اب پریدن همانا وغرق شدن دو
نفراز آنها همان.
بدین ترتیب مجلس شادی و سرور مبدل به مجلس
عزا وترحیم شد.فردای آنروزجوان با خود گفت :
حال که مراسم به خیرو خوشی به پایان رسیده پس
بهتر است به منزل برگردم. وقتی به منزل برگشت دید
همه ماتم زده و عزادارند. از هرکه علت رارسیدهیچ
پاسخی نشنید .ناگهان به برادرش گفت راستی برادر
دسته گلی که در جوی انداختم به دستتان رسید؟
برادرش با عصبانیت و تعجبفریاد زد :
پس آن دسته گل را تو به آب دادی؟
و از آن روز به بعد این اصطلاح بصورت یک
ضرب المثل بکار میرود.